توی باغ معصوم خاله اینا
سلام اقا پسر.پسر شجاع من.دیروز رفتیم خونه ی معصوم خاله اینا و شما خیییییییییییییییلی بازی کردی با ایسل و جلال پسر خاله ی بابات و فاطمه دختر دایی بابایی/اونجا یه سگ کوچولو بود که نی نی هاش تازه بدنیا اومده بودن و شما خیلی دوسشون داشتی و بغلشون میکردی و منم داد میزدم بزار زمین و تو بهم میخندیدی و میگفتی میخوام دخترا رو بترسونم مادر تو رو نه وخداییش من میترسیدم و شما زنجیر سگ رو گرفته بودی و دوستاتو دنبال میکردی و اونا داد میزدن و فرار میکردن وای علی سان بزارش زمین من میترسم مامانییییییییییی ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
20:02